بسوی او
استادمون میگفت: رفته بودم تبلیغ،یه شب با چند تا از بچه ها(ی دانشگاه) دور هم نشسته بودیم که یه بحثی در مورد نامحرم و حدود روابط پیش اومد.من ساکت موندم تا ببینم نظر بچه ها چیه.همه حرف هاشون رو زدن.یکی از روی علم نظرش رو گفت،یکی دیگه معرفتش به علمش کمک کرد تا نظر کامل تری بده،بعضی ها هم حرف هاشون از روی شکم(سیری)بود.یکی دو تا از بچه ها هم که نقش خنده بحث رو بازی می کردن(خدا خیرشون بده،با شیرینی شون نمی ذاشتنلبخند از روی لبهای بچه ها پاک بشه)،و... .تو ذهنم داشتم نظر ها رو با شخصیتی که از هر کدوم از بچه ها تو ذهنم بود تطبیق میدادم که احساس کردم سایه نگاه ها روم داره سنگینی میکنه،فهمیدم همه منتظر شنیدن نظر منن.گفتم:من فکر میکنم اگر قرار بود سلسه انبیاء ادامه پیدا کنه حتما یکی از ماها پیامبر میشدیم.(یکم مکث کردم تا بازخورد حرفم رو ببینم:بعضی ها لبخند زدن،بعضی ها هم فقط تعجب کردن،یکی از بچه ها هم علاقه ای به دنبال کردن بحث نداشت.منم ادامه دادم:)آخه از قول امام علیعلیه السلام نقل میکنن که ایشون فرمودن:«من با دختر جوان سلام نمیکنم،چون میترسم»،ولی ماها نمی ترسیم.سلام که هیچ،با دخترا و پسرای هم سنمون میگیم،میخندیم،... .خدا وکیلی ما از امام علی لیاقتمون بیشتر نیست برای پیامبری؟ سکوت من و تفکر بچه ها باعث شد که فضای زیبایی جلسه پیدا کنه.اما خیلی طول نکشید که اشکالات و سوالات،این تفکرات رو پاره کرد.دو سه تاشون با هم شروع کردن به اشکال و سوال.چون با هم حرف میزدن نذاشتم ادامه بدن و خودم شروع کردم به جواب دادن.آخه این جور مباحث اشکال و جوابشون مشخصه.یا به حدیث گیر میدن یا به شرایط زمانه یا ... .اکثرا هم خودشون نمی دونن که این حرف ها دست پرورده نفس دین گریزشونه نه حس حقیقت جویی شون.البته بعضی هاشون واقعا می پرسیدن تا علم پیدا کنن.خلاصه اینطور ادامه دادم که ببیند این حدیث مربوط به شرایط اضطرار نیست ها... (بلافاصله یکیشون پرسید اضطرار چیه دیگه؟)اضطرار وعدم اضطرار یعنی اینکه مثلا پس فردا بسیج میخواد یه همایش برگذار کنه،امشب واحد برادران یه نامه برای واحد خواهران میفرسته که پس فردا قراره یه همایش در مورد فلان مطلب برگذار بشه،لطفا جلسه بگیرید و قبل از ساعت 12 ظهر نظراتتون رو به ما اعلام کنید(این از عدم اضطرار).اما الان شماها چیکار میکنید؟یه فراخوان به اعضای اصلی بسیج (دختر وپسر)میزنید که ساعت فلان جلسه ست،حضور الزامیست.بعد دختر پسر میشینید روبروی هم،روی صندلی های راحتی لم هم میدید و به اسم بحث (بدون اینکه هواستون باشه)به خواهش های نفستون جواب میدید.اما اگر کار بطور اسلامی (که تو مثال ما نامه نگاری بود)پیش رفت ولی یه جایی اختلاف نظر پیش اومد،طوری که با نامه نشه حلش کرد،این مصداقٍ اضطرار میشه.حالا باید چیکار کرد؟دوتا از خواهران و دوتا از برادرا با هم یه جلسه میذارن.حواستون باشه توی اضطرار فقط حکم مضطر رو عوض کردیم ها،ولی بقیه احکام سر جای خودشونه.یعنی این چهار بزرگوار باید حواسشون به لحن حرفاشون و طرز نشستنشون و ... باشه ها. ... .
Design By : Pichak |